۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

همه درست می گویند، نباید.
اما من دلم می خواهد، پس باید :)

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

در facebook!

دلم میسوزد برای خودم و همه کسانی که current location شان با home townشان فرق می کند.
یعنی خودشان جایی هستند و دلشان جایی دیگر.
یعنی اگر مانده باشی یا اگر واقعا کنده باشی، این دو تا باید یکی باشند.
...وگرنه وااای از بلا تکلیفی.....
الف.ح.میم. بت نشکسته ی دوران ما بود.

۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

نمیدانم که از رفتنش ناراحتم یا از نگفتنش.

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

مو(ها)ی سپید توی آینه دیدم...

ولی من هنوز دلم نمی خواهد موهایم را رنگ کنم. اصلن.

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

وقت کشی

با تمام خستگی از اینجا دل نمی کنم. دلم می خواهد تا آخر دنیا جلوی این مانیتور بنشینم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

Is there anything left in me

So many dreams come and go! To how many did you stick
I want to make a list of my dreams from now on and see how many I can fulfill.…Unfortunately I can’t even remember the old ones

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

بدترين كار، تلاش برای تغيير دادن يك نفر است.
خداوندا، توان پذيرش بده.

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

اتوبوس خوانده ها:

Diary of an Ordinary Woman, by Margaret Forster



Touch, by Colleen McCullough

آیا کسی میداند این ها با چه عنوانی در ایران ترجمه شده اند؟